نویسنده: محمدرضا افضلی




 
لیک دعوت وارد است از کردگار *** با قبول و ناقبول او را چه کار
نوح نه صد سال دعوت می‌نمود *** دم به دم انکار قومش می‌فزود
هیچ از گفتن عنان واپس کشید *** هیچ اندر غار خاموشی خزید
گفت از بانگ و علالای سگان *** هیچ واگردد ز راهی کاروان
یا شب مهتاب از غوغای سگ *** سست گردد بدر را در سیر تگ
مه فشاند نور و سگ عوعو کند *** هر کسی بر خلقت خود می‌تند
هر کسی را خدمتی داده قضا *** در خور آن گوهرش در ابتلا
چون که نگذارد سگ آن نعره سقم *** من مهم سیران خود را چون هلم

خداوند حکیم امر به تبلیغ و دعوت مردم کرده است. حتی ناآگاهان و منکران را نیز باید به سوی خدا خواند و این وظیفه مرد الهی است، حتی اگر از او نپذیرند؛ چنان که حضرت نوح نه صد سال قوم خود را به طریق خود دعوت فرمود، ولی لحظه به لحظه عناد و انکار قومش بیشتر شد. در آیه ی 5 و 6 سوره «نوح» آمده است: (قَالَ رَبِّ إِنِّی دَعَوْتُ قَوْمِی لَیلًا وَنَهَارًا* فَلَمْ یزِدْهُمْ دُعَائِی إِلَّا فِرَارًا)؛ نوح گفت: پروردگارا، شب و روز قوم خود را به طریق حق دعوت کردم، ولی دعوت من فقط بر فرارشان بیفزود
سخن این است: آیا حضرت نوح به دلیل لجاج و عناد قوم هرگز از تبلیغ و دعوت کردن آنان به طریق حق دست کشید؟ و آیا در قبال مخالفت‌های قوم ساکت ماند؟ نه تنها سکوت نکرد، بلکه با خود گفت: مگر ممکن است که کاروان به خاطر عوعوی سگان از حرکت باز ایستد؟ مگر ممکن است که با سر و صدای سگان، مهتاب از حرکت و نورافشانی باز ایستد؟ ماه نورافشانی می کند و سگ عوعو راه می‌اندازد. هر کس طبق خلقت خود عمل می‌کند. حکم پروردگار هر کسی را به خدمتی موظف ساخته و مناسب با آن شایستگی، رنج‌ها یا آزمایش‌هایی برای او مقرر کرده است تا گوهر وجود او آشکار گردد؛ چنان که حضرت امیر می‌فرماید: «فی تقلب الاحوال علم جواهر الرجال»؛ گوهر آدمیان در فراز و نشیب روزگار شناخته می‌شود. در جایی که سگان، واق واق ناهنجار خود را ترک نمی‌کنند، کژروان و کژاندیشان از ظلمت پراکنی خود دست بر نمی‌دارند. من که ماه تابانم و کارم نورافشانی و دریدن پرده‌های ظلمت و جهالت است، چرا از سیر و گذار خود دست بردارم؟

چون که سرکه سرکگی افزون کند *** پس شکر را واجب افزونی بود
قهر سرکه لطف هم چون انگبین *** کین دو باشد رکن هر اسکنجبین
انگبین گر پای کم آرد ز خل *** آینده آن اسکنجبین اندر خلل
قوم بر وی سرکه‌ها می‌ریختند *** نوخ را دریا فزون می‌ریخت قند
قند او را بر مدد از بحر جود *** پس ز سرکه اهل عالم می‌فزود

چون که سرکه بر ترشی خود افزاید، لازم است که شکر نیز بر شیرین خود افزاید؛ یعنی وقتی حق‌ستیزان بر قهر و لجاج خود می‌افزایند، بر راهنمای صالح و خیراندیش است که بر نرم خویی و ارشاد تربیتی خود بیفزاید تا مقداری از بیماری‌های اخلاقی جامعه کاسته شود. طبیعت آفرینش بر این است. بی‌ایمانی و انکار، نتیجه‌ی قهر حق است و مردان حق که مشمول لطف حق‌اند، مهربانی و ملایمت دارند. بنابراین، از این سرکه حق ستیزان و انگبین مردان خدا، سرکنگبین هدایت پدید می‌آید. اگر مرد حق‌مدارا و نرمی نکند، ایمان و هدایت خلق دچار «خلل» و بی‌سامانی می‌شود. قوم حق ستیز نوح، نسبت با او قهر و جفا می‌کردند، ولی دریای لطف و رحمت الهی هر چه بیشتر بر او قند لطف و مهربانی می‌ریخت. قند لطف و مهربانی نوح از دریای کرم الهی مدد می گرفت. پس به همین دلیل، لطف و رأفت نوح بر جفا و تندخویی قومش می‌چربید.
منبع مقاله :
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی، قم: مرکز بین‌المللی ترجمه و نشر المصطفی(ص)، چاپ اول